فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

هدیه خدا

یه سفر دیگه

سلام ما دوباره رفتیم سفر البته بدون بابا،بابا به خاطر مشغله کاری نتونست با ما بیاد سفر و ما همراه مامان حون و بابا جون فاطمه زهرا رفتیم کرمان و یزد و در آخر هم اصفهان،من و دخملکم هم ١٥ روز اصفعان موندیم و اما مسافرتمون به روایت تصویر:   فاطمه زهرا در راه کرمان(او عاشق عینک دودی) نمکی من و سی و سه پل عشق مامان در حیاط کنار دوچرخه بابایی ایتجا هم در حال دد رفتن(اصفهان هر روز خانم دد میرفتن) ...
12 آذر 1390

دندون...

فاطمه زهرا امروز دندون 5 رو هم در آورد و من یعنی مامان خیلی خوشحالم... ...
2 آبان 1390

و اما ادامه داستان...

امروز بازم میخوام از کارهای گلم بگم،بگم که یادم رفت بگم:  فاطمه زهرا بلده بگه تاتی تاتی اون موقعی راه میره یا عروسکاشو بر میداره تاتی تاتی میگه ،وقتی میگیم پات کو و میخواد پاشو نشون بده میگه پا و پاشو نشون میده،وقتی میخواد دست بزنه میگه د.. یعنی دست بزنین،در ضمن اون به توتو میگه تی تی واز دیروز هم به انگور میگه انی و وقتی میگیم ببعی چی میگه میگه ب ب(اینا از مطلب قبلی جا مونده بود) تو این مدت غیبت ما فاطمه زهرا دو تا دندون بالاش رو هم در آورد اونم دقیقا روزی مامان و بابای من داشتن از اصفهان میومدن شیراز خونه ی ما و اون روز فاطمه خیلی اذیت کرد ولی وقتی دورش شلوغ شد و خاله هاشو دید آروم شد و بازی میکرد یه هفته ای که مامان اینا اینجا بو...
2 آبان 1390

ناگفته ها

سلام امشب می خوام کارهای دخترم تو این 3 ماهه بنویسم     فاطمه زهرا اعضای بدنش رو بلده و دونه دونه به روش خودش نشون میده مثلا وقتی میگیم کو چشمت چشمشو میبنده وقتی میگیم کو دماغت باهاش تند تند نفس میکشه و ... او اعضای بدنش رو وقتی 11 ماهه بود کاملا بلد بود کلوچه مامان صدای حیوونارو دو سه هفتهای میشه که بلده: گاوه:مااامااا گنجشکه:جیک جیک اسب:تیکو تیکو الاغه:ا ا گربه: ایی ایی(البته صدای گربه رو از 9 ماهگی میگفت) هاپو:ها ها جیگر من کلمات زیادی رو میگه و دل همه رو با این حرف زدن برده:ماما مایی(مامان)،بابا بایی بابایی (بابا)ام ،به به(خوراکی)،عمه عمی(عمه)،آله(خاله)،الی الی(الو)،ل....ت(رفت)،لل(گل)،هاپی (هاپو سگ)،نی(ن...
30 مهر 1390

فاطمه زهرا کوچولو 14 ماهه راه افتاد

به نام او که به دخترمان سلامتی و توانایی حرکت داده است کلوچه من امروز ١٤ ماهه شده،فاطمه من راه میرود بله او بالاخره راه افتاد و ما خیلی خوشحالیم...  الهی دخترم را در برداشتن قدم هایش در زندگی کمک کن و آنی و کمتر از آنی به خودش وا مگذار... الهی آمین...  ...
21 مهر 1390

ما اومدیم

سلام سلام ما بعد از مدت ها بی اینترنتی اون ترنت دار شدیم به علت اسباب کشی به خونه جدید و نداشتن خط تلفن اینترنت نداشتیم تا بالاخره وایمکس خریدیم وای که این مدت بی اینترنت چه سخت بود... دختر ناز مامان تو این مدت کلی بزرگ شده کلی خبر و حرف داریم که باید بزنیم که باشه برای بعد ولی همینو بگم  که یکی دو هفته هست یاد گرفته میگه بابایی و مامایی قربونت بشه ماماییت اینم چند تا عکس از عزیزتر از جانم:           ...
19 مهر 1390

خواب فرشته من

به نام او که فاطمه رو به ما داد سلام از ما خواستن برای شرکت توی مسابقه یکی از عکس های فاطمه رو انتخاب کنیم سخته ولی...   ...
23 خرداد 1390

خوابیدن دخملی من

سلام امروز به مناسبت مسابفه نی نی وبلاگ می خوام چند تا عکس از خواب فاطمه بذارم اینجا فاطمه 3 روزشه که البته این لحظه رو هم خاله ریحانه شکار کرد         جدیداً هم اینجوری میخوابی     ...
22 خرداد 1390

فاطمه5/ 9 ماهه مامان

سلام را آغاز کلام میکنم و ... امروز دخملی من بالاخره حرکت کرد امروز گل مامان چهار دست و پا رفت جلو و من خیلی خوشحالم البته خیلی ها می گن اول دردسرته اشکال نداره همین که دخترم سالمه و میتونه حرکت کنه شکر خدا تا باشه از این دردسرها خدایا مواظبش باش که تو خیر حافظ هستی و خودت کمکم کن تا آنطور که شایسته هست بزرگش کنم... ...
8 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد