فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

هدیه خدا

خیلی وقته از دخترم نگفتم...

1391/8/30 7:41
نویسنده : مامان
436 بازدید
اشتراک گذاری

به نام آنکه آفرید تو را

سلام امروز بعد از مدت ها تصمیم گرفتم بنویسم از دخترم تو این مدت که ننوشتم اتفاقات زیادی برای ما افتاد اول از همه که رفتیم اصفهان و پسر خاله عرفان رو دیدیم خیلی ریزه میزه بود و فاطمه زهرا خیلی دوستش داشت

اینم عکس عرفان جان:

هر موقع خواب بود میگفت من لالاییش کنم موقعی هم که بیدار میشد کلی ذوق میکردکه بیدال(بیدار)شده...خونه خاله کلی با اسباب بازی های عرفان حال میکرد البته هفته دوم هم من و هم دخملم حسابی سرما خوردیم و نتونستیم بریم پیشش و حسابی این مریضی حالمون رو گرفت،دیگه با همین مریضی برپشتیم شیراز و ماه رمضون رو به آخر رسوندیم.راستی تو این مدت هم از عسلم رو از پوشک گرفتم البته اون هم خیلی همکاری کرد بابایی هم با تشویق هاش خیلی کمک کرد.

تو ماه رمضون هم فاطمه زهرا دو ساله شد که به علت مصادف شدن با شهادت امام علی علیه سلام تولد نگرفتیم.

بعد از ماه رمضون هم که به اتفاق دختر عمه های بابا و خانواده هاشون و خانواده مادر به مشهد رفتیم یه مسافرت 15 روزه،واقعا مسافرت با یه بچه دو ساله اینجوری سفر رفتن طاقت فرسا بود ولی هر چه بود به خوشی تمام شد فقط دخترم توی ساری یکم گرما زده شد که زود رفع شد و به خوشی و سلامت به خونه برگشتیم.

بعد از مسافرت  به علت شغل بابا مجبور شدیم خونه مون رو عوض کنیم و به مدت دو هفته دنبال خونه میگشتیم(با این اجاره های گرون مگه خونه گیرمون میومد)تا به لطف خدا یه خونه توی تاچارا گیرمون البته طبقه سوم بدون آسانسور من که خیلی دوسش دارم،بعد هم که گرفتار اسباب کشی بودیم تا اینکه هفته دوم مهر اومدیم خونه جدیدمون و تا یه مدت همش فازمه زهرا میگفت بریم خونمون و اینجا رو قبول نداشت برای خواب هم حسابی اذیتمون میکرد ولی شکر خدا دیگه عادت کرد.

وقتی وسایلمون رو جمع کرده بودیم شده بود محل بازی خانم:

حالا بعد از اون موقع تا حالا هم اینترنت نداشتیم تا هفته پیش اینترنت دار شدیم و الان هم در حال وبلاگ نویسی...

گل من که خیلی لزرگ شده و خیلی چیزا هم یاد گرفته حرف زدنش هم حسابی پیشرفت کرده و با حرف هاش دل ما رو حسابی میبره...چند روز پیش نشسته بود با خودش میگفت من بابایی رو دوست دارم مامانم دوست دارم باباجون رو دوست دارم مامان جون هم دوست دارم اصفهانم دوست دارم(منظورش خانواده من در اصفهان هست)با صدای خنده من حواسش پرت شد...

نمکم حسابی با پاستل نقاشی میکشه نقاشی که نه خط خطی...خمیر بازی میکنه...رنگ های آبی سبز صورتی و زرد و قرمز رو هم بلد شده،اشکال مربع و مثلث و دایره رو هم که خیلی وقته بلده تقریبا 6 ماهی میشه اصول دین رو هم کاملا بلده اون هم 4 ماهی میشه خلاصه با پیشرفت هاش من رو خوشحال میکنه و تمام سعی من هم پیشرفت اونه 

 خداوندا به من صبر بده و هدایتم کن تا راه درست رو تو تربیت دخترم انتخاب کنم... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

علی خوشتیپ
8 آذر 91 8:27
سلام خاله جون.عزاداریهاتون قبول .من تو مسابقه نی نی و محرم ژورنال نفیس شرکت کردم...کدم 35 میشه به من رای بدید.تا پنجشنبه وقت هست ممنونم
مامان بردیا
7 دی 91 17:25
جاااااااان.چه خنده ای چه موهایی.دلم غش رفت واسه بوسیدنش..به ما هم سر بزنین.اجازه بدین لینک کنم.
کارگاه مجازی پرورش خلاقیت
17 اردیبهشت 92 7:01
سلام مامان خوب فاطمه زهرا اسم دختر من هم فاطمه زهراست امیدوارم موفق باشید. یه وب دیگه هم زدم مطالب مفیدی داره یه سر بزنید. یاعلی(ع)http://pareparwaz.niniweblog.com
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد