فاطمه زهرا و آناتومی....!!!!
به نام خدایم
امروز صبح داشتیم صبحانه میخوردیم،عسل خانم میگه مامان پام میسوزه(دیروز لیوان آب دستش بود از دستش افتاد و کمی انگشتش زخم شد،خدا رحم کرد)میگم صبحانه بخوری پاتم خوب میشه با تعجب میگه غذا بخورم میره تو پام چه جوری میره؟؟؟؟خودم تعجبم برده بودگفتم میره تو دلت بعد از اونجا به همه جای بدنت میره،با تعجب دوباره میگه خب اگه بره تو چشمم که چشمم نمیبینه؟؟؟!!!منو باباش خندمون گرفته و فاطمه زهرا هی حرفشو تکرار میکرد آخه چی میگفتم گفتم میره پشت چشمت گفت چه جوری ؟که دیگه خنده امونم نداد و خوشبختانه فاطمه زهرا هم از خنده من خندش گرفت و قضیه رو یادش رفت وگرنه من چه میکردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی