وا...واقعا که...
به نام خالق هستی
مدتیه فاطمه زهرا یاد گرفته و میگه وااااا....اونم دقیقا در جاهای مناسب:
چند روز پیش خاله ریحانه( هفته پیش برای تاسوعا و عاشورا رفتیم اصفهان)داشت از فاطمه زهرا میپرسید: توی چراغ راهنمایی سبز چی میگه؟دخملی:برو قرمز چی میگه؟دخملی:نرو آبی میگه؟ دخملی: آبی وااااااااااا...
مامان جون فاطمه زهرا داشت میگفت همیشه که آدم نباید لباس های تیره پوشید لباس های پیرزنی دل آدم میگیره...حرف های مامان جون تمام نشده بود که فاطمه زهرا گفت:پیرزنی وااااا....
داشتم بهش میگفتم فامیل شما مهدویه فامیل مامان عابدیه گفت:عابدی واااا....
چند باری هم واقعا که گفته که من دقیقا یادم نمیاد چه موضوعی بوده...ولی دقیقا به موقع به کار میبره
شیرینک من خیلی دوست دارم و با این کارات خودتو بیشتر شیرین می کنی و من و بابا باید حواسمون رو بیشتر جمع کنیم که شدی دستگاه کپی ما.
خداوندا صبری و طاقتی برای اصلاح رفتار های بدمان عنایت کن...