همین جوری
امروز بعد از مدت ها برای دخترم مینویسم آخه ما دو تا حدود یک ماه خونه نبودیم اول به خاطر فوت بابا بزرگ من یعنی مامان رفتیم اصفهان و ۲۰ روزی اونجا بودیم اونجا حسابی همه رو شیفته خودت کرده بودی صبح ساعت ۷ بیدار بودی و شیطنت می کردی حسابی ماما بابا میگفتی خاله ریحانه که از در میومد تو اگه بغلت نمیکرد گریه میکردی اگه بغل بابایی هم میرفتی که دیگه بفل کسی نمیرفتی مامان جونم حسابی زحمتمون رو کشید خاله زینت و خاله فاطمه هم عصر ها میومدن دیدنت خاله زینت توپ بازی یادت داده بو و تو عاشق این کار بودی خلاصه دل همه رو برده بودی &nbs...
نویسنده :
مامان
0:16
عزیز 6 ماهه ما
خوشگل مامان یه کم سرما خورده بود که به لطف خدا زود حالش خوب شد من عاشق این خنده هاتم بی دندون مامان...
نویسنده :
مامان
12:19
آغاز
گل مامان سلام الان ساعت ۱۱.۳۰ شب و شما خوابی من بعد از به دنیا اومدنت اولین باریه که دارم برات مینویسم امروز شما ۵ ماه و ۱۹ روزته خیلی وقته که دلم می خواست برات بنویسم اما همه حواسم تو بودی و تو امروز همش میگفتی مامابابا عاشقتم ...
نویسنده :
مامان
1:15
برای عزیزترین ما
عزیز مامان امروز می خوام از شیرینی هات بگم(البته بابا اینجاس می گه از گریه هاش بگو)دختر من یکی دوروزه دستش رو محکم رو زمین می ذاره و از روی سینه بلند میشه جگرم هر موقع من چادر نماز سر میکنم که نماز بخونم کلی برا گل های چادر ذوق میکنه و دست و پا میزنه دخملکم حالا دیگه وقتی می خواهیم بریم بیرون میفهمه و اگه در حال گریه باشه آروم میشه قربونوت برم شیرینی هات اینقدر هست که نمی شه همش رو گفت یعنی نوشت ان شاا... هر روز شاد و خندان باشی مامان این آرزوی من و باباییه خداوندا توانی و صبری عنایت کن تا عبد صالحی پیشکشت کنیم... ...
نویسنده :
مامان
1:03